اولین و قدیمی ترین کتابفروشی در دزفول

(ملا محمدرضا معرف زاده)

"خیابان امام خمینی جنوبی نزدیک میدان مرکزی"

به مناسبت سالروز وفات مرحوم ملا محمدرضا معرف زاده

19 بهمن 1352

 


کتابفروشی پدرم


درسال  1313 هجری شمسی همزمان با  تاسیس دانشگاه تهران ، دزفول شاهد افتتاح اولین کتابفروشی بود. مرد جوانی که پدری مکتب دار داشت(ملا عبدالحسین معرف) شوق مطالعه او را از کسب و کار خرازی فروشی به  ایجاد کتابفروشی واداشت و اولین کتابفروشی را در محل مغازه خرازی فروشی خود در بازار قدیم دزفول برپا کرد.

 
تا مدتها بعد هم هنوز مقداری اجناس خرازی لابلای کتابها و لوازم التحریرها وجود داشت و حتی یک جفت کفش زنانه تا نزدیک به نیم قرن در کتابفروشی جایگاه خود را حفظ کرده بود. شوق باسواد یافتن و دیدن مردم در حال مطالعه احساسی بود که در تمام دوران زندگی با وی یار و ندیم و همراه بود. ملامحمدرضامعتقدبود که مردم اگر بخواهند اوضاعشان تغییر کند باید مطالعه کنند. در آن زمان تازه مدارس جدید داشت بتدریج جای مکتب خانه های قدیمی را می گرفت و جالب اینجا بود که از مشتریان پر و پا قرص و دائمی این کتابفروشی همان معلم و ملاهای مکتب خانه ها و دیسون ها و آموزگاران دبستانها بودند.


این کتابفروشی پا به پای گسترش آموزش و پروش که در آن زمان اداره فرهنگ و معارف نام داشت گسترش پیدا می کرد. مغازه کتابفروشی از بازار قدیم به خیابان تازه آسفالت شده(خیابان ۲ )منتقل گردید. در آن زمان شهرداری یا بلدیه مغازه داران قدیم را تشویق می کرد که محل کسب خود را در محل خیابان تازه ایجاد شده منتقل کنند. در پشت این کتابفروشی منزلی بود که همزمان با انتقال به محل جدید، محل سکونت خانواده ایشان قرار گرفت و در طول عمر خود توانست فقط نصف آن را که چیزی در حدود 85 متر مربع بود بخرد و این همه دارائی بود که در تمام عمر خویش داشت. هیچ وقت چشم به مال و منال دنیا نداشت. این خانه را با یکی از دوستان خود شریک بود که سالانه مبلغ بسیار کمی کرایه می داد و تا آنجا که بخاطر دارم هر ساله در فصل تابستان با هم جر و بحث داشتند که یا بیا بخر و یا بفروش؟ 


که جر و بحث ها بسیار وقتها به سر و صدای زیاد در مغازه می انجامید که بعد از آن شریک پدرم نهار را به همراه همسر خود در منزل ما صرف می کردند و با بدرقه رسمی پدرم خانواده ما به تهران عزیمت می کردند. شریک پدرم در تهران در تیمچه حاجب الدوله با شریک خود به نام آقای ظروفچی به عمده فروشی چینی آلات مشغول بود و هم ایشان بود که ارتباط بیشتر بین ناشران و کتابفروشان تهران و مغازه کتابفروشی معرف زاده را فراهم می کرد و صد البته در اعتماد سازی بین آنها و پدرم نقش عمده ای بازی می کرد. در آن زمان شرکت سهامی طبع کتاب، شرکت کانون کتاب در خیابان ناصر خسرو تهران، کتابفروش مظفری در خیابان باب همایون، کتابفروشی اسلامیه در خیابان بوذرجمهری، کتابفروشی علمی و برادران علمی در کوچه مروی و بازار تهران عمده کتابفروشان آن زمان تهران بودند که با پدرم داد و ستد داشتند. اتفاقات جالبی هم در ارتباط با ناشران تهرانی افتاده بود که منجر به گسترش صمیمیت بین پدر و ناشران شده بود ازجمله روزی آقای مهدی زاده مدیر شرکت سهامی طبع کتاب بهمراه خانواده در سفری که به خوزستان داشته اند مورد دستبرد سارقان قرار می گیرند و آنهارا کاملا به قول معروف لخت می کنند و بدون لباس تنها چاره را در این می بینند که به منزل ما بیایند و اینکار را هم می کنند و پدرم تمام سعی خود را برای آسایش آنها بکار می بندد  و آنها را با خوشحالی به تهران روانه می کند و این اتفاق نقطه عطفی در گسترش کتابفروشی ایجاد میکند و از آن به بعد تمام کتابفروشان و ناشران تهران با علاقمندی و اعتماد کامل کتابها و نشریات تازه چاپ شده خود را بدون درخواست بطور مرتب برای اولین کتابفروشی در دزفول ارسال می کردند و معمولا سه ماه بعد وجه آنها را در صورت فروش و در غیر اینصورت خود کتابها را مرجوع می نمودند. اما وضعیت اجتماعی و فرهنگی آن زمان دزفول چنان بود که تعدادی بسیار کم از سواد خواندن و نوشتن برخوردار بودند و تعداد کمتری علاقه به مطالعه داشتند، در نتیجه اکثر تعداد نسخی که از کتابهای تازه چاپ برای کتابفروشی می فرستاد سه نسخه بود که چه بسا بعد از سه ماه و گاه بیشتر حتی یک نسخه آنهم بفروش نمی رسید و بخوبی یادم می آید که آن زمان این شعار بسیار شنیده می شد که:


 ( آنانکه پول دارند کتاب نمی خوانند و آنانکه کتاب می خوانند پول ندارند.)


 از این رو بود که بعضی علاقمندان به مطاله روزانه به کتابفروشی می آمدند و با اجازه یا بی اجازه پدر چند صفحه ای  از کتابی را می خواندند و روز بعد چند صفحه دیگر را. بطوریکه بعدها چند نفر از آموزگاران و دبیران خود من اذعان و اعتراف می کردند که هر کدام دو یا چند کتاب را بدین طریق در خود کتابفروشی معرف زاده خوانده بودند.


وفات: ۱۵ محرم ۱۳۹۴
مطابق با ۱۹ بهمن ۱۳۵۲


راوی: دکتر عبدالحمید معرف زاده


قطعه ای در سوگ
 ملا محمدرضا معرف زاده
اولین کتابفروش دزفول
 


ز دوستان پیامبر محب هشت و چهار 
که بود خوش سخن و خوشکلام در گفتار 
چراغ و نور دکان زیب و زینت مسجد 
ز بندگان حقیقی خالق دادار 
درستکار و امین خوب طینت و سیرت 
همیشه بُد متذکر به صبح و لیل و نهار 
به حسن خلق و بخوبی زبانزد مردم 
همیشه سوگ حسینی و شور او در سر 
برای حضرت ایشان غمین و دل افکار 
همیشه بود معرف، معرفِ اسلام 
که نام اوست محمدرضا گل بی خار 
به صبح نوزده جمعه ماه بهمن بود 
به سال سیصد و پنجاه و دو ز بعد هزار 
که رفت طائر روحش بجانب فردوس 
به بست چشم و جنانش گرفت جاه و قرار 
فکند مرگ تو اندر دلم بسی آذر 
چرا که عروه ننالد زِ چرخ کج رفتار

 


سراینده:
حاج مهدی عروه


 

قطعه شعری در سوگ مرحوم ملامحمدرضا معرف زاده
توسط پسر ارشدش، عبدالمهدی معرف زاده 

 


پدرم مُرد خدایا به که گویم غم دل
مادرم ماند و من و عالمی از ماتم دل

چشمه اشک من ای دوست ز غم خشکیده
نیست جز درد و غم و رنج مرا همدم دل 

خبرش را بگرفتم ز تمام مردم 
بسرودند مرا جز سخنی مرهم دل 

پدرم مایه امید من و خانه من 
رفت اینک ز کفم نیست مرا محرم دل 

پدرم مُرد و شب و روز سُرایم این شعر
 پدرم مُرد خدایا به که گویم غم دل

 سراینده:
عبدالمهدی معرف زاده 
۱۶ اسفند ماه ۱۳۵۲

 

قطعه شعری در سوگ مرحوم ملامحمدرضا معرف زاده
 توسط پسر ارشدش
 عبدالمهدی معرف زاده

 


پدر تو رفتی و ما غرقه در غمت هموار
همیشه نام تو همراه ماست همچو شعار

پدر تو مظهر خوبی و حُسن خلق بُدی  
کنند ذکر تو تحسین تو هزار هزار

به سر زنان همه خلق روز تشییعت
نبود هیچ کسی را تحمّلی  و قرار  

معرفی تو نمودی به مردمان دین را 
و خلق نیز تو را تا ابد سپاسگزار 

وجود بوذر غفار در وجود تو بود 
تجلی دگری بوده ای تو از  عمار

به روزگار نزاید دوباره مادر دهر
امین و صالح و مومن چنان تو در کردار 

ثنا و مدح تو بر هر زبان بُوَد جاری 
چه شیخ صدرنشین و چه مردم بازار 

به روز ختم تو هر کس به جای ما بر خویش
 هزار تسلیت گونه‌گون نمود شمار 

ز گریه مردم چشمان خلق خون آلود
 تمام مردم شهر از کبیر تا به صغار

 پدر زبان من از شوکت وجود تو بود 
گرفت مرگ تو از من زبان خوش گفتار 

پدر تو رفتی و مادر مُدام غمگین است 
همیشه در غم تو ناله می کند بسیار 

برادران عزیزم ز لطف تو محروم 
پناه برده به دامان حیدر کرار

و خواهران غمینم همه عزادارند 
ز فرط غصه ندارند هیچ صبر و قرار 

و من به مرگ تو و درد خواهران غمگین 
کنار پنج برادر نشسته با دل زار  

و مادرم که غمین است با یتیمانت 
به جز غم و محن تو دگر ندارد کار 

همیشه در همه حال از خدا همی خواهم
که نور رحمت و رافت بتابدت به مزار 

پدر چه چاره کند مهدیت که مردن تو 
ز غصه کشته مرا بارها هزاران بار

 


سراینده:
 عبدالمهدی معرف زاده
۱۵ اسفند ۱۳۵۲


زبانحال اینجانب محمدحسین دُرچین در سن یازده سالگی
در سوگ بابا بزرگم
ملامحمدرضا معرف زاده 
اولین کتابفروش دزفول
در قالب شعری که پدرم 
حاج غلامعلی درچین در تاریخ ۱۸ بهمن ماه ۱۳۵۲ سروده بودند.

 


سلام ای باب نیکو نام دانا 
سلام ای سرور مادر و آقا
 
بُوَد این خانه ی زیبا مبارک 
تو را هست همنشین اینجا ملائک

روم در منزل و جای تو خالی
 نمی دانم چرا از ما جدایی 

به وقت خواندن درس یاد آرم 
نصیحت ها و آن شیرین کلامی 

همیشه با زبان خوب گفتار 
به من آموختی کردار و رفتار 

شدی از ما جدا اما من زار 
نمی باشم ز یادت هیچ بی زار

تو رفتی از میان ما نمودی 
تمام دوستانت را تو غم دار

غمت بسیار اندر دل نمودم
چه سود از دیده‌ها من خون فزودم

شب و روز مادرم با خاله هایم 
به یاد تو نشینند عمه هایم 

اگر از حالت مادر بزرگم کسی پرسد چه گویم بی قرار است

شده یک خواهرت از غم پریشان 
شده روزش چو شب های زمستان 

نشیند خواهرت با حالت زار 
به کنج خانه تا دل گردد آزاد 

ز مرگت خواهرت دارد دلی تنگ
 نماید روز و شب ناله ز این رنگ 

هر آن کس درب دکان تو آید 
به یادت سوره ای قرآن بخواند 

خدا حافظ برفتم من ز کویت 
به دل دارم همیشه آرزویت 

ز این خانه شنیدم بنده بویت
 مگر در خواب بینم گفتگویت 


سراینده:
غلامعلی دُرچین
داماد و پسر خواهر
مرحوم ملامحمدرضا معرف زاده

 


لازم به توضیح اینکه "مرحوم ملا محمدرضا معرف زاده" پدر بزرگِ مادریِ « شهیدان: حبیب(محمد) طحان نژادیان و سلطانعلی طاهردناک» می باشد.

 


 

ملا محمدرضا معرف زاده - مغازه کتاب فروشی - خیابان امام خمینی

 

 

ایستگاه راه آهن اندیمشک - اعزام عبدالمهدی معرف زاده به سپاه دانش

 

 

ایستگاه راه آهن اندیمشک - اعزام عبدالمهدی معرف زاده به سپاه دانش

 

 

 

منزل قدیمی مرحوم محمدرضا معرف زاده - واقع در پشت مغازه ایشان

 

 

بازدید محمدحسین دُرچین، سبط ملا محمدرضا معرف زاده از منزل قدیمی پدربزرگ

 

 

منزل قدیمی مرحوم محمدرضا معرف زاده - واقع در پشت مغازه ایشان

 

 

منزل قدیمی مرحوم محمدرضا معرف زاده - واقع در کوچه ی پشت مغازه

 


پس از انتشار این پست در « وبلاگ چمدان آبی »، روزنامه ی خوزی ها به انتشار بخشی از پست پرداخت که در ادامه می توانید تصاویری از این روزنامه را مشاهده نمایید.

بازنشر این پست در روزنامه ی « خوزی ها »

chamadaneabi.blogfa.com

 

chamadaneabi.blogfa.com

 

chamadaneabi.blogfa.com

 


تهیه، تنظیم و ویراستار:
محمدحسین  درچین 

 

منبع :
وبلاگ چمدان آبی(محمدحسین  درچین )