* به بهانه درگذشت همسر سردار شهید لطفعلی لطفی خلف  (شیرمرد دزفولی و مدافع جسر نادری) *

* به بهانه درگذشت همسر سردار شهید لطفعلی لطفی خلف

(شیرمرد دزفولی و مدافع جسر نادری) *

 

ایامی چند قبل از آغاز جنگ تحمیلی عراق بر ایران نیروههای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول در نوار مرزی شاهد حرکات مشکوک ارتش بعث عراق می شود بر اساس اسناد موجود برادران غلامعلی رشید - احمد سوداگر - عبدالمحمد رئوفی نژاد عبدالکریم پورمقامی   علیمحمد رشید الماسی حمید پورسوزنی - علی صولتی  و دیگر نیروهای سپاه دزفول جهت حفظ مرزها به منطقه دشت عباس می روند ولی صدام و بعثیون عراقی تصمیم خود را گرفته اند در تاریخ 31 شهریور 1359 ارتش بعث عراق به حریم ایران اسلامی هجوم می آورد مسیر را خالی از نیرو می بیند از سه راهی قهوه خانه گذشته و حتی تعدادی از نیروهایش که ظاهرا مسیر را گم کرده اند خود را به پل کرخه یا جسر نادری می رسانند ولی غافل از اینکه شیران دلان جان برکف سپاه دزفول منتظرند تا دمار از روزگارشان درآورند، آنان همانجا زمین گیر می شوند و حسرت رسیدن به دزفول را به دل آنان می گذارند.

بر اساس اسناد موجود لطفعلی لطفی خلف بعنوان مسئول تدارکات و راننده ای ماهر منطقه را زیر نظر دارد

سردار شهید حاج احمد سوداگر در خاطراتش آورده است:

( روز ۲۴ مهر سال ۱۳۵۹ بود. به خاطر تجربه‌اي که از منطقه کوشک داشتم، يک قبضه ۱۰۶ را در نقطه‌اي قرار دادم که هم برای سرکوب باشد و هم کنار تانک و نفربرهاي عراقي‌ها قرار گيرد. دو نفر عراقي براي ديده‌باني و هدايت توپخانه جلو آمده بودند. يکي از آنها ديده‌بان بود که خيلي جلو آمده بود و گلوله‌ها را به طرف تانکهاي ما هدايت مي‌کرد ابتدا ديده‌بان را زديم. من هم دستم را محکم بر روي ماشه ۱۰۶ کوبيدم. با ناباوري تمام ديدم عمل نمي‌کند. متوجه شدم که قبضه روي ضامن قرار دارد، چند لحظه گذشت. خواستم آن را از ضامن خارج کنم که انفجار مهيبي مقابل من رخ داد، ديگر چيزي نفهميدم. تا به خود آمدم. ديدم از قبضه ۱۰۶ خبري نيست. خواستم به لطفي خلف بگويم که ماشين را هر چه سريع‌تر به موضع ببرد. ديدم پيشاني‌اش شکاف برداشته و تمام وجودش غرق خون است. دقت کردم دیدم گلوله به پيشاني او اصابت کرده و شهيد شده است. در ادامه مسير، گلوله به وسط قبضه برخورد کرده، قبضه ۱۰۶ را به دو قطعه تقسيم کرده و همزمان گلوله‌هاي ديگر را نيز منفجر کرده بود. خودم را به لطفعلی رساندم. پيکر مطهرش را از ماشين درآوردم و روي لبه چاله که کمي بلند بود، گذاشتم. نصف بدن او بالا قرار داشت و نصف ديگرش آويزان بود.)

 

و اما در کنار این سردار دلیر اسلام که اولین مداح شهید دزفول هم بود همسری شیردل وجود داشت که زینب وار و صبورانه زندگی کرد و مزد زحمات دنیاییش، تشیع بی نظیر آن مرحومه در شهیدآباد دزفول بود.

 

محمدحسین درچین

نشریات دزفول

 

نشریات دزفول

 

در شهرستان دزفول قبل و بعد از انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس نشریاتی با مجوز و یا بدون مجوز در سطح منطقه و استان خوزستان و حتی استانهای همجوار منتشر و توزیع می شد که هنوز هم بعضی از این نشریات به فعالیت خود ادامه می دهند . اطلاعات نویسنده از اسامی نشریات از این قرار است ، دوستان برای تکمله نشریات می توانند با شماره همراه ۰۹۱۶۶۴۲۲۸۴۱ و یا در قسمت نظرات همین پست پیام گذاشته تا بروزرسانی گردد.

 

* استقلال(هیت تحریریه: عبدالرضا سالمی نژاد – عبدالرضا شریفی پور – غلامرضا فرهی – غلامرضا رضایی – سیدمهدی غفاری –  شهید حسین بیدخ – حسن بیدخ)

نشریه استقلال اولین نشریه دزفول با همان هیت تحریریه وارث انقلاب به اضافه شهید حسین بیدخ و برادرش حسن بیدخ بود که دقیقاً در اولین روزهای پیروزی انقلاب از اسفند ماه ۱۳۵۷ منتشر شد.

 

* ایمان()

 

* ابلاغ” بَلِّغ ” 

(مدیر و طراح: عبدالکریم نعناکار – مدیر و نویسنده: محمدحسین دُرچین – مسئول چاپ: زمانی

“این نشریه با انگیزه افزایش دانش معارف دینی، تاریخی و جنگی به صورت هفتگی و برای رزمندگان اسلام منتشر می شد و برای ایجاد انگیزه در خوانش برای هر هفته مسابقه ای از دل مطالب آن استحراج و جوائزی به برندگان تقدیم می شد. این نشریه در سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ در واحد تبلیغات لشکر ۷ حضرت ولی عصر(عج)  طراحی و چاپ می شد در کل نشریه ی موفقی بود “)

 

* پلاک(مدیر مسئول: علی صالحی زاده)

نشریه پلاک شامل اخبار کوتاهی از اخبار سیاسی فرهنگی اجتماعی از سطح کشور و استان و شهرستان بود در این نشریه مطالبات مردمی خطاب به مسئولین شهرستان نیز منتشر می شدند این نشریه در سطح شهرستان و نیز ادارات شهرستان دزفول و استان خوزستان نیز توزیع می شد. این نشریه با ۴۸۰ شماره و با تیراژ ۵۰۰ برگه منتشر می شد.

 

* جنوب فردا(مدیر مسئول: منصور قمر)

نشریه جنوب فردا از سال ۱۳۹۲ با چاپ‌‌ دو هفته نامه در حوزه های فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شروع بکار نموده و محدوده توزیع ان استان خوزسنان می باشد.

 

* دزفول فردا(مدیر مسئول: سیداحمد زرهانی – سردبیر: علیرضا عصاره – خبرنگار و مسئول بخش خبری: بهرام هاتف نیا)

دفتر این نشریه با همکاری خیر ارجمند جناب آقای محمدحسین  نظامی پور در پاساژ ولی عصر(عج) خیابان شریعتی مستقر بود.

 

* دژپل(علیرضا چرخ آبی)

 

* رسانه جنوب (مدیر مسئول: سیدعلی صافی)

 

* رکن ایران(سردبیر عبدالمحمد شاه رکنی غفوری)

 

* رهبران کوچک(مدیر مسئول: شهید عبدالرضا شریفی پور)

این نشریه در جهاد بندر ماهشهر چاپ و توزیع می شد.

 

* فتح المبین(مدیر مسئول: علی صالحی زاده)

نشریه فتح المبین از سال ۱۳۷۸ بمناسبت ایام نوروز و سالروز عملیات فتح المبین جهت توزیع در بین کاروان های راهیان نور منتشر شد در این نشریه زندگی و خاطراتی از شهدای دزفول منتشر و با برخی از ایثارگران و پیشکسوتان جهاد و شهادت مصاحبه صورت می گرفت. این نشریه با ۲۰ شماره و با تیراژ ۵۰۰۰ برگه منتشر می شد.

 

* ماهنامه فروغ بصیرت(نابینایان دزفول)

 

* فرید دزفول(سردبیر: دکترموسی گوشه گیر)

 

* نخل های نور(مدیر مسئول: عبدالرضا سالمی نژاد)

ماهنامه نخل های نور اولین مجله تمام رنگی دفاع مقدس استان خوزستان و دومین ماهنامه در کشور بود و روزنامه نخل های نور اولین روزنامه استان خوزستان نیز منتشر گردید.

 

* وارث انقلاب(مسئولین و نویسندگان: عبدالرضا سالمی نژاد – شهید عبدالرضا شریفی پور – شهید غلامرضا فرهی – شهید غلامرضا رضایی – شهید سید مهدی غفاری)

 

* وارثین ( انتشار اوایل انقلاب)

 

توجه :

همراهان گرامی هرگونه پیشنهاد و یا تغییر و اضافات در رابطه با موضوع فوق را می توانید در بخش نظرات، پایین همین پُست و یا از طریق بخش ارتباط با ما، با مدیریت این سایت در میان بگذارید. با سپاس . محمدحسن دُرچین

 

سردار شهید لطفعلی لطفی‌خلف، اولین مداح شهید دزفول

سردار شهید لطفعلی لطفی‌خلف، اولین مداح شهید دزفول

سردار شهید لطفعلی لطفی خلف اولین مداح شهید دزفول

زندگینامه ی شهید لطفعلی لطفی‌خلف

شهید لطفعلی لطفی‌خلف در سال ۱۳۲۹ در محله سیاهپوشان دزفول به دنیا آمد. با توجه به وضعیت خانواده، او از رفتن به مدرسه محروم شد و بعدها با شرکت در کلاسهای شبانه توانست خواندن و نوشتن را بیاموزد. محرم که می‌شد تمام کارها را تعطیل می‌کرد و به مداحی می‌پرداخت زیرا مداح هیئت سیاهپوشان بود. سال ۱۳۵۱ ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد.

پس از یک تلاش ناموفق برای برقراری جلسه  قرآن در سال ۱۳۵۰ مجددا در سال ۱۳۵۲ دوباره دست بکار شد و با اطلاعیه ای از تمامی جوانان و نوجوانان محله خواست در جلسه شرکت کنند. جلسه ای که لطفعلی پایه گذاری کرده بود آنقدر پررونق شده بود که او افرادی را از آبادان و اهواز و حتی قم برای طرح بحث در جلسه دعوت می کرد. آرام آرام بوی انقلاب به مشام می رسید و لطفعلی هم که اهل آرام نشستن نبود و پای ثابت تظاهرات ها. آنقدر غرق در کار بود که در جواب مادرش که بابت دیر آمدن به خانه به او اعتراض کرد گفت: مادر من دیگر مال شما نیستم من مال انقلابم و به عنوان پاسدار انقلاب اسلامی در جبهه حضور يافت. در تاریخ  ۲۴/۷/۱۳۵۹ در حالی که پشت توپ ۱۰۶ مشغول تیراندازی به سوی دشمن بود مورد اصابت موشک قرار گرفت و به شهادت رسید و پيكر وي را در شهيدآباد دزفول به خاك سپردند.

 

متن وصیت نامه شهید لطفعلی لطفی خلف

درانتظارمرگ به سرمی برم/ پدر جان و مادر عزیزم می‏دانم که فرزند خوبی برای شما نبودم. لکن امیدوارم که برای اسلام فرزندی شایسته و فداکار باشم.

 باری پدر و مادر مهربانم/ خودتان می دانید که از اول پیروزی انقلاب با شما وداع کردم؛ زیرامعتقدم که آدمی اختیارش بدست خودش نیست بلکه اختیار جان و هستی انسان در دست خدای متعال است. در این راه  پیچ و خم های زیادی وجود دارد. من همیشه در انتظار مرگ بسر می‏برم. مرگ خلقتی از خلائق پروردگار است و تمام مخلوقات خداوند زیبا هستند، براین اساس مرگ برای من لذت بخش است و آن را با آغوش باز پذیرا هستم.

تربیت فرزندان/ پدر جان و مادر عزیزم من، دو فرزندم و مادر آنها را به شما و همه شما را به خدا می‏‌سپارم و امیدوارم که در تربیت فرزندانم جلیل و جمال بکوشید. آنها را بااسلام ناب محمدی آشنا کنید و ایده آل تحویل جامعه دهید. از برادرانم تقاضا می‏کنم که برای هدایت فرزندانم به راه راست که همان صراط مستقیم از هیچ کوششی فروگذار نکنند و نگذارند که آنها با انسانهای غیر اسلامی برخورد یا معاشرت داشته باشند.

همسرم صبرپیشه کن/ از همسر گرامی تقاضا می‏کنم که زینب وار صبر و بردباری پیشه کند. اگر روزی برسد که من شهید شوم و یا بمیرم هیچ غصه و اندوهی در دل خود راه نده. اگر صبر را پیشه کنی ثابت کرده‌‏ای که پیرو زینب خواهر امام حسین(ع) هستی. ضمناٌ در تربیت فرزندانم از هیچ کوششی دریغ نفرما و در زمانی که من نیستم آنها را تنها نگذار. اگر آنها را تنها بگذاری به اسلام و حضرت فاطمه (س) خیانت کرده‏ ای. امیدوارم اگر ناراحتی یا اذیت و آزاری از دست من دیده‏ای مرا ببخشی.

 همه شما را به خدای بزرگ می‏سپارم. آن خدائی که جان همه انسانها در دست اوست.

 

«پرواز از کوشک»، خاطره ی لحظه شهادت شهید لطفعلی لطفی خلف،

به روایت سردار حاج احمد سوداگر

 

روز ۲۴ مهر سال ۱۳۵۹ بود. به خاطر تجربه‌اي که از منطقه کوشک داشتم، يک ۱۰۶ را در نقطه‌اي قرار دادم که هم سرکوب باشد وهم پهلوي تانک و نفربرهاي عراقي‌ها قرار گيرد. در آ‌نجا، صبح تا شب در سنگر بوديم و نمي‌توانستيم در روز بيرون بياييم. فقط شبها براي تغذيه و تهيه مهمات بيرون مي‌آمديم. سنگرمان چاله‌اي بود که خاکهاي چاله در پشت سر قرار داشت. يعني وقتي مي‌خواستيم به طرف عقب بياييم، به ناچار روي يک سکوي مرتفع قرار مي‌گرفتيم که در ديد دشمن بود.

قرار شد فردا صبح لطفي‌خلف به همراه ما به‌آن موضع بيايد . صبح زود، در موضع ۱۰۶ قرار گرفتيم. دو نفر عراقي براي ديده‌باني و هدايت توپخانه جلو آمده بودند.

يکي از آنها ديده‌بان بود که خيلي جلو آمده بود و گلوله‌ها را به طرف تانکهاي ما هدايت مي‌کرد ابتدا ديده‌بان را زديم. نفربر عراقي به آرامي به طرف تانکهايي که از ما به جا مانده بود، مي‌رفت مي‌خواستيم نشانه بگيريم تا نفربر را بزنيم. در حال نشانه‌گيري بودم. نفر دائم جا به جا مي‌شد. لحظات مي‌گذشت و در کمين ساکن شدن نفربر در يک محل بودم. بالاخره متوقف شد. محکم بر روي ماشه ۱۰۶ کوبيدم. با ناباوري ديدم عمل نمي‌کند. متوجه شدم که قبضه روي ضامن قرار دارد. چند لحظه گذشت . خواستم آن را از ضامن خارج کنم که انفجار مهيبي مقابل من رخ داد. ديگر چيزي نفهميدم.

به خود آمدم. ديدم از قبضه ۱۰۶ خبري نيست. خواستم به لطفي خلف بگويم که ماشين را هر چه سريع‌تر به موضع ببرد. ديدم پيشاني‌اش شکاف برداشته و تمام وجودش غرق خون است. دقت کردم دیدم گلوله به پيشاني او اصابت کرده و شهيد شده است. در ادامه مسير، گلوله به وسط قبضه برخورد کرده، قبضه ۱۰۶ را به دو قطعه تقسيم کرده و همزمان گلوله‌هاي ديگر را نيز منفجر کرده بود.

ماشين در حال آتش گرفتن بود. حالم مساعد نبود و به سختي حرکت مي‌کردم. با تلاش زياد، آتش را خاموش کردم. همه توجهم به پيکر لطفي‌خلف بود که مبادا بسوزد.

خودم را به او رساندم. پيکر مطهرش را از ماشين درآوردم و روي لبه چاله که کمي بلند بود، گذاشتم. نصف بدن او بالا قرار داشت و نصف ديگرش آويزان بود.

شدت گلوله‌ باران دشمن زياد شد. سنگر نيروهاي ارتش نزديک ما بود. صدايشان کردم. يک سرباز آمد. وقتي رسيد، ايستاد و با حالت حيرت و وحشت فقط به من نگاه کرد. او به پيکر شهيد لطفی خلف و وضعيت بد آنجا خيره شده بود. گفتم: کمک کن… اين جوري نگاه نکن.

در همان لحظه، يک گلوله به فاصله دو متري ما اصابت کرد. او چون ايستاده بود، در جا شهيد شد. من هم حدود بيست متر پرت شدم. يک ترکش به سرم خورد. چشمهايم نمي‌ديدند. وقتي نگاه کردم، شبح‌هايي را ديدم و فقط صدا زدم کمک کنيد … .

زندگینامه شهید علیرضا چراغ زاده دزفولی

زندگینامه شهید علیرضا چراغ زاده دزفولی

(نماینده مردم رامهرمز و هفتکل در مجلس شورای اسلامی)

( زمان و محل شهادت – هفتم تیرماه ۱۳۶۰ – سرچشمه تهران )

شهید علیرضا چراغ زاده

علیرضا چراغ زاده دزفولی سال ۱۳۳۲ در یک خانواده مستضعف در اهواز به دنیا آمد. پدرش محمدعلی چراغ زاده درودگری ساده بود هنوز پا به سن چهار سالگی نگذاشته بود که پدرش را از دست داد. در دوران کودکی و نوجوانی علاوه بر تحصیل، به کارگری در زمینه های مختلف به خصوص درودگری پرداخت و رنج محرومان را با تمامی وجود لمس کرد. علاوه بر آن با شرکت در فعالیت های مذهبی به عنوان یکی از چهره های فعال و پر تلاش، در آموزش مسائل مذهبی به نوجوانان شناخته شد.

پس از اخذ لیسانس در رشته حسابداری به استخدام شرکت نفت در آمد ولی پس از یک سال کار در شرکت نفت استعفا داد و با کمک چند تن از دوستان و همفکرانش به ایجاد یک واحد تولیدی همّت گماشت که متأسفانه به دلیل کمبود امکانات، آن واحد تولیدی تعطیل شد.

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران مشتاقانه و با اخلاص به یاری مسئولین شتافت و در اوائل سال ۱۳۵۸ بعنوان سرپرست بخشداری هفتگل مشغول به کار شد. زندگی محقرانه او در دوران بخشداری و فعالیتهای چشمگیر و بی ریایش به اهالی محل و توجه بیش از حد به طبقه مستضعف، او را بیش از پیش محبوب مردم حق شناس نمود. مردم می دیدند با آنکه سیل اطراف خانه بخشدار را احاطه کرده اما او با تمام توان و امکانات به کمک دیگران می شتابد.

شهید مقالات متعددی در زمینه های روش مطالعه و برداشت و روشهای سخنرانی و بحث تألیف کرده و آشنا به زبان انگلیسی و عربی بود. با تدریس در مدارس، کمبود معلم را جبران می کرد و با تشکیل کلاسهای مذهبی در مساجد به روشنگری جوانان می پرداخت. همه این تلاشها از طرفی و تقوی و اخلاص او که مهمترین ویژگیهای به یاد ماندنی آن شهید است از طرف دیگر باعث شد که اهالی هفتگل و رامهرمز او را که بیش از یکسال سابقه آشنایی با آنان نداشت در سن ۲۷ سالگی بعنوان اولین نماینده خود در مجلس شورای اسلامی انتخاب کردند.

در دوران نمایندگی، فعالیتهای مخلصانه او در راه بهبود وضع زندگی مردم و حوزه انتخابیه اش همچنان ادامه داشت. وی عضو کمیسیون اقتصاد و دارایی و پست و تلگراف بود. نقش شهید چراغ زاده در کمک به ایجاد راهها و بکار انداختن تقویت کننده تلویزیونی، سامان دادن به وضعیت مهاجران جنگی و دهها فعالیت نامشخص دیگر فراموش ناشدنی است.

او در هرحال سعی داشت که هیچکس جز خداوند بزرگ از خدمات و زحماتش آگاه نشود. شیفتگی و ایمان آن شهید به مقام بلند رهبری انقلاب و اصل و ولایت فقیه آن چنان بود که در زمانی که رئیس جمهور معزول با سفرهای تشریفاتی به مناطق جنگ زده برای خود کسب وجهه می کرد، در نطقهای قبل از دستور مجلس به صراحت و قاطعیت، جریان ضد ولایت فقیه را به باد حمله می گرفت و انحرافات را افشاء می نمود.

شورای اسلامی، به همراه ۷۲ تن از مسئولین جمهوری اسلامی ایران همراه با آیت الله سیدمحمدحسین بهشتی رئیس دیوانعالی کشور در تاریخ ۷ تیرماه ۱۳۶۰ در محل حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران به فیض شهادت نائل آمد.

شهید علیرضا چراغ زاده دزفولی نماینده مردم رامهرمز و هفتکل در مجلس شورای اسلامی، سرانجام در شامگاه هفتم تیر، به همراه ۷۲ تن از مسئولین جمهوری اسلامی ایران از جمله شهید مظلوم آیت الله دکتر سیدمحمدحسین بهشتی رئیس دیوانعالی کشور و دیگر شهدای کربلای ایران در تاریخ ۷ تیرماه ۱۳۶۰ در محل حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران به فیض شهادت نائل آمد.

شهید حجت الاسلام و المسلمین سید محمدکاظم دانش دزفولی

شهید حجت الاسلام و المسلمین سید محمدکاظم دانش دزفولی

(نماینده مردم شوش و اندیمشک در مجلس شورای اسلامی)

( زمان و محل شهادت – هفتم تیرماه ۱۳۶۰ – سرچشمه تهران )

شهید محمدکاظم دانش

 

ولادت

سید محمد کاظم دانش در سال ۱۳۱۸ در خانواده ای روحانی چشم به جهـان گشـود. وی در سن پنج سالـگی می توانست قرآن را تلاوت کنـد و در سن هفت سالگی کـه می بایست به کلاس اول برود به علت هوش سرشار و نبوغی که داشت معلومات دوره ابتدایی را داشت و چون در آموزش و پرورش دزفول ضابطه ای برای افراد نابغه وجود نداشت لذا او را در کلاس دوم ثبت نام نمودند. ایشان در سن هشت سالگی تدریس قرآن می نمود و همیشه در مدرسه شاگرد اول بود

پدر و اجداد وی از روحانیون بنام منطقه دزفول و اطراف آن بودند. در باره پدر وی گفته اند او در شمار کسانی بود که با انفاس قدسی خود و خدمات شایانی که در راه تبلیغ و ارشاد مردم انجام داد، منطقه را احیا و معارف دینی را به میان آنان برد. وی مبارزی با شهامت بود و از جهاد با عوامل ستمگر داخلی و خارجی، باکی نداشت. وقتی شاه می خواست مسجد فعلی شهید دانش در جنب حرم حضرت دانیال(ع) را تبدیل به مهمانسرا کند، یک تنه در مقابل متجاوزان ایستاد و نگذاشت این کار انجام گیرد. او در مقابل خارجیان بظاهر باستانشناس که با خود فرهنگ خودباختگی را برای ایرانیان بویژه مناطق جنوبی کشور به ارمغان آورده بودند، نیز به مقابله فرهنگی پرداخت.

ایشان بسیار خدا ترس بود و کردار و گفتار دیگران را حمل بر صحت می کرد و اهل تجسس نبود. آن عالم ربانی با در اختیار داشتن «محضر ازدواج » مورد مراجعه مردم بود و از این رهگذر به حل اختلافات و اصلاح ذات بین، همت داشت. پدر شهید به اقامه نماز جماعت در مسجد محمدیه اندیمشک و مسجد جامع شوش و نیز رفع نیازهای دینی مردم اهتمام بسیار داشت.

تحصیلات

مادر شهید دانش، صاحب مکتب بود و به زنان و کودکان، قرآن و احکام دینی می آموخت. شهید دانش در دامان مادری فاضله و پرهیزگار پرورش یافت و پیش از رفتن به مدرسه، خواندن و نوشتن را با نبوغ ذاتی و استعداد سرشار خود فرا گرفت و از آن رو که آموخته های وی، به هنگام ورود به مدرسه، بالاتر از کلاس اول و دوم بود، به کلاس بالاتر منتقل شد.

یکی از مسئولان آموزش و پرورش در آن روزگار می خواست وی را همراه خود، به تهران ببرد تا از هوش فراوان وی، حداکثر استفاده صورت گیرد، ولی پدر وی می خواست او وارد جرگه روحانیت شود.

ورود به حوزه علمیه دزفول

محمدکاظم دانش، پس از اتمام کلاس ششم، در سن ۱۲ سالگی یعنی در سال ۱۳۳۰ وارد حوزه علمیه دزفول شد و به فراگیری علوم دینی همت گماشت. وی در این دوران، گذشته از فراگیری درسهای حوزوی، به تبلیغ می پرداخت و به رغم سن کم خود، منبر می رفت. همسالان و همبازیهای شهید، اینک دوست خود را طلبه ای بسیار جوان می دیدند که برای مردم سخنرانی می کرد و موجب اعجاب و تحسین همگان می شد.

عزیمت به حوزه علمیه قم

شهید دانش در نونزده سالگی، در سال ۱۳۳۶ برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه قم شد و در درس امام خمینی (قدس سره) شرکت جست. پیش از آن او دوره سطح را در محضر آیات عظام مشکینی، سلطانی، نوری و فاضل به پایان رسانده بود.

در سال ۱۳۴۱ هیئت امناء مسجد محمدی دزفول و مردم شریف آن منطقه از پدر بزرگوار ایشان خواستند تا زمانی که به دزفول می آیند در آن مسجد اقامه نماز کنند و مردم را راهنمایی نمایند و ایشان با اجازه پدر ارجمندش آن مسئولیت را پذیرفت. در شروع نهضت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ایشان در مدرسه فیضیه حضور داشت و در همان محل مورد ضرب و شتم دژخیمان ستمشاهی قرار گرفت و به خاطر حفظ جان یکی از علمای حاضر در مدرسه( احتمالاً مرحوم آیت الله اراکی ) مدرسه را ترک نمود ولی پس از مراجعه راهی برای ورود به مدرسه نبود.

همسر شهید در این باره می گوید:

«وقتی من با وی در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج کردم، توسط شهید با امام خمینی آشنا شدم. او به من می گفت: آیت الله العظمی خمینی، اعلم مجتهدان است و تقلید از او، شایسته می نماید.»

مبارزه سیاسی

همسر شهید می افزاید:

«حجت الاسلام دانش در درس فقه و اخلاق امام شرکت می کرد و مبارزه سیاسی خود را از همان زمان آغاز کرد. او ضمن دانش پژوهی، برای تبلیغ و آگاه کردن مردم از اهداف امام، به مناطق مختلف از مرز شوروی گرفته تا مرز عراق می رفت و به هر کجای دیگر، که امکان مبارزه با رژیم ستمشاهی بود، می شتافت. شهید دانش در پوشش تشکیل کلاسهای قرآن به مبارزه با ظلم و جهل می پرداخت و از این رو همواره مورد تهدید و آزار ساواک بود و بارها تبعید و ممنوع المنبر گردید.»

پیشینیه مبارزه شهید از دهه چهل، آغاز و تا پیروزی انقلاب ادامه یافت.

حجت الاسلام والمسلمین سید محمدکاظم دانش، بیانیه های انقلابی و نوارهای سخنرانی امام خمینی(قدس سره) را به مناطق مختلف می برد و در اختیار مردم می گذاشت.

وی جزء مؤسسان گروه نیمه نظامی «منصورون » بود و منزل خود را در اختیار آنان می گذاشت. همسر شهید دانش، رابط وی با مبارزان بود و پیامهای مجاهدان انقلاب را منتقل می کرد. از شمار اعضای این گروه، برادران: سید احمد و سید علی آوایی و سردار شهید «محمد جهان آرا» است. سردار غلامعلی رشید یکی از فرماندهان کنونی سپاه نیز از اعضای این گروه بود. یکی دیگر از مبارزان گروه منصورون، شهید«عزیز صفری» است.

وی موفق شد رئیس ساواک یزد را در بیمارستان به هلاکت برساند; او با رشادت تمام و به رغم جراحات زیادی که در اثر شکنجه در بدن داشت، هیچ کدام از انقلابیون را لو نداد و خود در سال ۱۳۵۶ در ساواک به شهادت رسید.

شهید دانش با تهیه دستگاه تکثیر، اعلامیه های انقلابی را منتشر می کرد. او این دستگاه را مخفیانه در زیر زمین مدرسه آیت الله معزی دزفول قرار داده بود. شهید سبحانی یکی از مبارزان دوران انقلاب با وی همکاری می کرد.

وقتی ساواک پی به این کار برد و شهید سبحانی را دستگیر کرد، شهید دانش تنهاکسی بود که در زندان به ملاقات او می رفت و کتابها و بیانیه های انقلاب را به صورت مخفیانه در اختیار وی و دیگر مجاهدان قرار می داد. او با عوض کردن روی جلد کتابها و استفاده از عنوانهای دیگر، کتابهای سیاسی و مذهبی ممنوعه، مانند «انقلاب تکاملی در اسلام»، را که گاه سه سال زندانی داشت، به مبارزان می رساند. هنوز در منزل شهید دانش، رساله عملیه امام خمینی (قدس سره) با جلد رساله عملیه یکی دیگر از مراجع وجود دارد.

شهید دانش در مبارزه، پیرو عقاید و مکتب اهل بیت(علیهم السلام) بود.

ساواک بارها وی را مورد بازخواست قرار داد که چرا وی به صورت غیر مستقیم و در پوشش از شاه به عنوان یزید نام می برد و امام خمینی (قدس سره) را همچون امام حسین(ع) می ستاید.

شهید حجت الاسلام دانش، برای آگاهی مردم از ظلم و ستم خاندان پهلوی، به شیوه های مختلف متوسل می شد. هنوز برخی از جوانان دزفول، اولین نمایشنامه مذهبی اجرا شده در مسجد نجفیه را به یاد دارند، که در آن «سعید بن جبیر» چگونه به رویارویی با ظالمانی همچون «حجاج» پرداخته، جان خود را در راه عقیده و جهاد، نثار دین کرد.

فرزند شهید دانش خاطرات خود را از مبارزه پدر چنین بیان می کند: «پدرم در دوران انقلاب در مسجد جامع شوش مشغول سخنرانی بود. نیروهای امنیتی در بیرون از مسجد مستقر شده بودند و منتظر بودند سخنرانی وی تمام شود و او را هنگام خروج دستگیر کنند. وقتی سخنان شهید به پایان رسید، همه مردم او را احاطه کردند و عمامه و عبا را از تنش درآوردند و از در پشتی مسجد به صورت ناشناس او را خارج کردند. رئیس ساواک دزفول، همواره از او به عنوان مبارزی نام می برد که پرونده اش سیاه است.

ساواک بارها با تهدید یا تطمیع خواست، وی را از مخالفت و مبارزه دور کند، ولی هیچ گاه موفق نشد.»

سرتیپ سید ابراهیم دانش برادر شهید می گوید:« از آن رو که شهید با هوشیاری و کیاست رفتار می نمود و سخن می گفت، هرگز خبرچین های ساواک، نتوانستند علیه او گزارشی بدهند. سازمان امنیت از کادر رسمی و ثابت خود خواسته بود، وی را تعقیب کنند و او را شبانه روز زیر نظر داشته باشند. یک بار که او دستگیر شد، چون ساواک علیه وی هیچ مدرک قابل قبولی نداشت، مجبور به آزاد کردن ایشان شد.» سرتیپ دانش می افزاید: «ساواک به منظور اغوا و فریب وی، شهید را به بازدید از سد دز و کارخانه کاغذسازی هفت تپه و صنعت قند و نیشکر برد. ساواک به خیال خود می خواست خدمات شاه را به او نشان بدهد و چنان وانمود کند که مردم و کشور در حال پیشرفت به سوی تمدن بزرگ است! ولی آن شهید با بیان شگردهای استحمار و استعمار به افشاگری پرداخت. ساواک که چاره ای پیش روی خود نمی دید، همسر شهید را که برای خواهران تبلیغ می کرد به دزفول تبعید کرد، تا حجت الاسلام دانش مجبور به خروج از شوش شود. او در بحبوحه انقلاب، همواره با رهبران انقلاب در ارتباط بود و بارها به ملاقات آیت الله طالقانی چه در زندان و چه پس از آزادی می رفت. شهید حجت الاسلام دانش، نماینده امام خمینی در منطقه بود و مبارزان را رهبری می کرد.»

مسافرت به خارج از کشور

حجت الاسلام والمسلمین دانش، برای آگاهی از اوضاع مسلمانان به کشورهای مصر، سوریه، عربستان و لبنان رفت. ره آورد او از این سفر، کتابهای ارزشمندی بود که ترجمه و انتشار یافت و از آن رو که ساواک به وی اجازه هیچ گونه فعالیت فرهنگی را نمی داد، وی برای گرفتن مجوز انتشار، از نام مستعار «کاظم ابوعالی» استفاده کرد.

مبارزه با گروههای الحادی

شهید دانش، گذشته از مبارزه با رژیم ستمشاهی، به مبارزه به بهائیت پرداخت. او در اطراف قم، تهران و مناطق جنوب به این کار اهتمام داشت.

مناظره های وی با رهبران بهائی، زبانزد مردم بود و همگان شهامت و آگاهی دینی او را می ستودند. شهید دانش با کمونیستها نیز به بحث و گفتگو می نشست. او با در اختیار گذاشتن تربیون آزاد در مسجد زرگران دزفول، به مدعیان، فرصت می داد افکار و عقاید خود را مطرح ساخته، قضاوت را به مردم واگذارند. این شیوه، در ارتقای بینش مذهبی مردم بسیار مؤثر بود. مبارزه شهید با مکاتب انحرافی، آن چنان اوج گرفت که رهبران گروههای الحادی، حضور در مجلس او را تحریم کردند.

شهید محمدکاظم دانش

حجت الاسلام  دانش امام جمعه شوش دانیال در حال ایراد خطبه های نماز جمعه – حرم حضرت دانیال نبی(ع)

تبلیغ و منبر

شهید دانش به تبلیغ مخفیانه و از طریق رابط های خود، در ارتش همت گماشت. او با ارتباط با جمعی از درجه داران و سربازان، به افشاگری پرداخت. نقش او در آگاه نمودن ارتشیان در جریان جنگ «ظفار» چنان ساواک را به خشم آورد، که وی را سه سال ممنوع المنبر کرد. از این رو، شهید به صورت ناشناس به تبلیغ و فعالیتهای زیرزمینی در دزفول و اهواز پرداخت. وی به همراه خانواده خود راهی خوزستان شد و در یکی از منازل مدرسه آیت الله بهبهانی اهواز سکونت گزید.

همسر شهید دانش در این باره اظهار می دارد: «برنامه های تبلیغی شهید، بسیار جذاب و جوان پسند بود. وقتی از مجلسی به جای دیگر می رفت، جوانان او را همراهی می کردند، چون مشتاق بودند سخنان وی را بیشتر بشنوند و بیشتر با معارف ناب اسلامی آشنا شوند. از این رو شهید بسیار مطالعه می کرد و دیر به منزل می آمد. او با همه نشست و برخاست داشت. برخی او را از معاشرت با افراد هیپی و بیتل نهی می کردند، ولی شهید دانش معتقد بود تا مرز حلال و حرام، باید با همه رابطه داشت و بر همه، اسلام واقعی را عرضه کرد. اطلاعات و آگاهی او بسیار خوب و متناسب با روز بود، زیرا زبان عربی و انگلیسی را می دانست و با استفاده از علوم و دانش روز، به نشر تعالیم اسلامی همت داشت.»

ترجمه و نویسندگی

شهید سیدمحمدکاظم دانش جزء هیأت هفت نفره تحریریه مکتب اسلام و مسئول پاسخ به سوالات این مجله بود. او همچون استاد مطهری، برای آگاهی نوجوانان و جوانان به نگارش داستان زندگی اصحاب پیامبر پرداخت. این داستانها، پس از چاپ در مکتب اسلام، با عنوان «سیمای فداکاران» در دو جلد منتشر شد و در سالهای پیش، کتاب سال شناخته شد. گرچه او می توانست فقط مقالات فلسفی، دیالکتیک و متافیزیک بنویسد، ولی ترجیح داد مطالب همه فهم و خواص پسند، بنگارد و از این راه خدمت بزرگی به اسلام کند.

خدمات پس از انقلاب

شهید دانش، پس از انقلاب مقیم شهر شوش شد و سرپرست کمیته انقلاب اسلامی گردید. او بنیانگذار سپاه پاسداران و کمیته امداد امام خمینی نیز بود.

او در شکستن اعتصابهای پس از انقلاب که به تحریک ضد انقلابیون انجام می گرفت، نقش بسیار فعالی داشت.

منطقه مرزی شوش، با تفاوتهای قومی و گروهی ساکنان آن و تعصبهای جاهلانه به جای مانده از روزگار سیاه جهل و استبداد، وجود شخصی همچون او را می طلبید تا بتواند همگان را به دور هم گردآورده، منطقه را با نقش محوری خود سامان دهد، از این رو ایشان، از سوی امام خمینی (قدس سره) به امامت جمعه شوش برگزیده شد.

شهید دانش در جمع آوری اسلحه های موجود در دست مردم که در زمان انقلاب و هنگام تسخیر مراکز نظامی به دست آمده بود، نقش بسزایی داشت. همچنین او به میان شیوخ منطقه می رفت و اسلحه هایی را که صدام به آنها برای جنگ با نظام نوپای جمهوری اسلامی داده بود، می گرفت و در اختیار نیروهای مدافع انقلاب قرار می داد. در جریان بازدید از مناطق جنوب، وی از شیوخ تعهد می گرفت علیه نظام اسلامی، اقدامی نکنند و منطقه را به آشوب نکشانند. او در یکی از روزها که برای سرکشی به میان عشایر عرب رفته بود، با اینکه روزه بود، ولی از خوردن افطار امتناع کرد و حاضر نشد بر سر سفره شیخ عشیره بنشیند، مگر اینکه او اسلحه های صدام را به وی بدهد و تعهد کند منطقه در آرامش باشد.

«صدام» برای سرِ شهید دانش جایزه تعیین کرده بود و عوامل نفوذی عراق همواره مترصد ترور وی بودند. از این رو در یکی از بازدیدهای شهید از پاسگاه مرزی، آن پاسگاه توسط نیروهای عراقی گلوله باران شد.

همسر شهید می گوید: «به یاد دارم در بازگشت از یکی از مناطق، شهید به همراه خود دسته های کلاشینکوف را که هنوز سفید بود و حتی رنگ نشده بود همچون بسته های هیزم به منزل آورد. چند گونی فشنگ نیز در میان این محموله بود.»

شهید محمدکاظم دانش

حجت الاسلام دانش نماینده شوش و اندیمشک در حال سخنرانی – میدان  ایستگاه راه آهن اندیمشک

نمایندگی مجلس شورای اسلامی

شهید دانش در اردیبهشت ۱۳۵۹  به خاطر درایت سیاسی و خدمات تحسین برانگیز خود، از سوی مردم شوش و اندیمشک به نمایندگی مجلس شورای اسلامی برگزیده شد. شهید دانش همزمان با نمایندگی مجلس شورای اسلامی، در ستاد جبهه و جنگ خدمت می کرد و هر پانزده روز، یک بار به جبهه می رفت و در بازگشت، به حضور شهید مصطفی چمران و دیگر فرماندهان جنگ می رسید و اوضاع را گزارش می کرد. وی عضو کمیسیون مسکن مجلس بود و در خدمات رسانی به جنگ زدگان بسیار تلاش می کرد.

شهادت

شهید سیدمحمدکاظم دانش دزفولی نماینده مردم اندیمشک و شوش در مجلس شورای اسلامی سرانجام در شامگاه هفتم تیر، به همراه ۷۲ تن از مسئولین جمهوری اسلامی ایران از جمله شهید مظلوم آیت الله دکتر سیدمحمدحسین بهشتی رئیس دیوانعالی کشور و دیگر شهدای کربلای ایران در تاریخ ۷ تیرماه ۱۳۶۰ در محل حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران به فیض شهادت نائل آمد.